آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ساحل دل و آدرس 3oo3oo.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 53
بازدید دیروز : 35
بازدید هفته : 90
بازدید ماه : 740
بازدید کل : 412890
تعداد مطالب : 84
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 2


ساحل دل
برچسب:, :: ::  نويسنده : saheledel       

وقتی نسیمِ صبحگاهان، مست

گلهایِ باغِ گیسوانت را

افشاند و

پرپر کرد و

پرپر کرد و

پرپر کرد،

بر روی پیشانی.

من نیز ، در آیینه چشم تو می دیدم

پروازِ روحم را

در آفاق پریشانی....



برچسب:, :: ::  نويسنده : saheledel       

آیا کسی از دیدن گل سیر خواهد شد ؟

آیا کسی در صحبت گل پیر خواهد شد ؟

 

صد کوه اگر غم داری و یک جو اگر شادی

این را نگهدارش،

و آن را به قعر دره بسپارش.

 

دنیا گذرگاهی ست

آغاز و پایان نا پدیدار

راهی، نه هموار.

یک بار از آن خواهی گذشتن

آه،

یک بار …

یک بار …

یک بار …

 

یک روز، میبینی تو را، نازک تر از گل، زاد

با خون دل، پرورد

روز دگر، پژمرد و پرپر کرد!

آنگاه

خاکت را به دست باد صحرا داد!

 

دنیا گذرگاهی ست.

صد سال اگر جان را بفرسایی

صد قرن اگر آن را بپیمایی

راز وجودش را ندانی چیست.

 

تاریک و روشن

زشت و زیبا

تلخ و شیرین

آمیزه ای از اشک و لبخند.

انسان سرگردان در او، این لحظه غمگین

آن لحظه خرسند.

 

هم شعر "حافظ" دارد و هم تیغ چنگیز.

هم کنج گردآلود من

هم قصر پرویز!

 

اندوه پیری دارد و شور جوانی

لطف توانایی و رنج ناتوانی

 

هم شهد شیرین دارد و هم زهر کاری

هم جغد دارد، هم قناری.

هم کین دشمن، هم صفای دوست در اوست

با این بپیوند

از آن بپرهیز.

 

شب را همین تنها مبین تاریک و دلگیر

بنگر چه می گوید ترنم های مهتاب

با ساز ناهید.

بر سنگ یا بر پرنیان، شیرینی خواب

بوی سحر، پروانه، گل، آب

امید فردا،

روز نو

دیدار خورشید!

 

گر مرگ، نازیبا و تلخ است

اما به دنیا آمدن شیرین و زیباست

 

بالا گرفتن، برگ و بر دادن، شکفتن

هر لحظه، یک دنیا تماشاست.

 

غم را اگر نیکو ببینی

راز وجود شادمانی ست

گر غم نباشد، شادمانی در جهان نیست

غم، همره و همزاد با این سرنوشت است

غم خوردن بیهوده زشت است.

 

باری، جهان آیینه واری ست

در آن چه می خواهی ببینی ؟

زیبایی و زشتی درین آیینه از ماست

تا خود کدامین را بخواهی برگزینی.

 

در این گذرگاه

کار تو پیوستن به اردوگاه خوبی

کار تو دل بستن به زیبایی

کار تو گوهر ساختن از سنگ خاراست.

 

کار تو لذت بردن از هر لحظه  ی عمر

کار تو پیکار

با تیرگی هاست.

کار تو بهتر بودن از دیروز

کار تو شیرین کردن فرداست.

 

من دل به زیبایی، به خوبی می سپارم؛ دینم این است

من مهربانی را ستایش می کنم؛ آیینم این است

من رنج ها را با صبوری می پذیرم

من زندگی را دوست دارم

انسان و باران و چمن را می ستایم

انسان و باران و چمن را می سرایم.

 

در این گذرگاه

بگذار خود را گم کنم در عشق، در عشق

بگذار ازین ره بگذرم با دوست، با دوست …

 

ای بهترین گل های عالم!

ای خوش ترین لبخند هستی!

ای مهر و ماه راه من در این گذرگاه!

 

همواره بر روی تو خواهم دوخت …

چشمان سیری ناپذیرم را،

تکرار نامت باغ گل کرده ست

صحرای خاموش ضمیرم را.

 

من با تماشای تو سبزم چون جوانی

من با تو جان تازه دارم، جاودانی …

 

آیا کسی از دیدن گل سیر خواهد شد ؟

آیا کسی در صحبت گل پیر خواهد شد ؟



برچسب:, :: ::  نويسنده : saheledel       

چنین با مهربانی خواندنت چیست؟

بدین نامهربانی راندنت چیست؟

بپرس از این دل دیوانه من

که ای بیچاره عاشق، ماندنت چیست؟



برچسب:, :: ::  نويسنده : saheledel       

کسی مانند من تهنا نماند

به راه زندگانی وانماند

خدا را، در قفای کاروان ها

غریبی در بیابان جا نماند



برچسب:, :: ::  نويسنده : saheledel       

آخر ای دوست نخواهی پرسید 
که دل از دوری رویت چه کشید 
سوخت در آتش و خاکستر شد 
 وعده های تو به دادش نرسید 
داغ ماتم شد و بر سینه نشست 
اشک حسرت شد و بر خاک چکید 
آن همه عهد فراموشت شد 
چشم من روشن روی تو سپید 
جان به لب آمده در ظلمت غم 
کی به دادم رسی ای صبح امید 
آخر این عشق مرا خواهد کشت 
عاقبت داغ مرا خواهی دید 
 دل پر درد فریدون مشکن 
که خدا بر تو نخواهد بخشید



برچسب:, :: ::  نويسنده : saheledel       

گفتم برای آنکه بماند حدیث من 
آن به که نغمه ها ز غم عشق سر کنم 
غیر از سرود عشق نخوانم به روزگار 
وز درد عشق سوز سخن بیشتر کنم 
چنگم بجز نوای محبت نمی نواخت 
طبعم به غیر عشق سرودی نمی سرود 
بسیار آفرین که شنیدم ز هر کنار 
بسیار کس که نغمه گرم مرا ستود 
آتش زدم ز سوز سخن اهل حال را
اما زبان مدعیان خار راه بود 
دیدند یک شبه ره صد ساله می روم 
در چشم تنگشان هنر من گناه بود 
کندند درخیال بنای گذشتگان 
در پیش خود ستاره هفت آسمان شدند 
فانوس شعرشان نفسی بر کشید و مرد 
پنداشتند روشنی جاودان شدند 
این گلشن خزان زده جای نشاط نیست
شاعر به شهر بی هنران بار خاطر است 
اینجا کسی که مدح نگفت و ثنا نخواند 
سعدی اگر شود نتوان گفت شاعر است 
گیرم هزار نغمه سرایم ز چنگ دل 
گیرم هزار پرده برآرم ز تار جان 
آن روز شاعرم که بگویم مدیح این 
آن روز شاعرم که بخوانم ثنای آن



برچسب:, :: ::  نويسنده : saheledel       

دل از سنگ باید که از درد عشق
ننالد خدایا دلم سنگ نیست
مرا عشق او چنگ اندوه ساخت
که جز غم در این چنگ آهنگ نیست
به لب جز سرود امیدم نبود
مرا بانگ این چنگ خاموش کرد
چنان دل به آهنگ او خو گرفت
که آهنگ خود را فراموش کرد
نمی دانم این چنگی سرنوشت
چه می خواهد از جان فرسوده ام
کجا می کشانندم این نغمه ها
که یکدم نخواهند آسوده ام
دل از این جهان برگرفتم دریغ
هنوزم به جان آتش عشق اوست
در این واپسین لحظه زندگی
هنوزم در این سینه یک آرزوست
دلم کرده امشب هوای شراب
شرابی که از جان برآرد خروش
شرابی که بینم در آن رقص مرگ
شرابی که هرگز نیابم بهوش
مگر وارهم از غم عشق او
مگر نشنوم بانگ این چنگ را
همه زندگی نغمه ماتم است
نمی خواهم این ناخوش آهنگ را



برچسب:, :: ::  نويسنده : saheledel       

در نوازش های باد ،
در گل لبخند دهقانان شاد ،
درسرود نرم رود ،
خون گرم زندگی جوشیده بود .

نوشخند مهر آب ،
آبشار آفتاب ،
در صفای دشت من کوشیده بود .

شبنم آن دشت ، ازپاکیزگی ،
گوییا خورشید را نوشیده بود !

روزگاران گشت و .... گشت :

داغ بر دل دارم از این سرگذشت ،
داغ بر دل دارم از مردان دشت .

یاد باد آن خوش نوا آواز دهقانان شاد
یاد باد آن دلنشین آهنگ رود
یاد باد آن مهربانی های باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد

دشت با اندوه تلخ خویش تنها مانده است 
زان همه سرسبزی و شور و نشاط
سنگلاخی سرد بر جا مانده است !

آسمان از ابر غم پوشیده است ،
چشمه سار لاله ها خوشیده است ،

جای گندم های سبز ،
جای دهقانان شاد ،
خارهای جانگزا جوشیده است !

بانگ بر می دارم از دل :
- ” خون چکید از شاخ گل ، باغ و بهاران را چه شد ؟
دوستی کی آخر آمد ، دوستداران را چه شد ؟‌

سرد و سنگین ، کوه می گوید جواب :
- خاک ، خون نوشیده است !



به دست های او نگاه میکنم
که میتواند از زمین
هزار ریشه گیاه هرزه را برآورد
و میتواند از فضا
هزارها ستاره را به زیر پر درآورد
به دست های
خود نگاه میکنم
که از سپیده تا غروب
هزار کاغذ سپیده را سیاه میکند
هزار لحظه عزیز را تباه میکند
مرا فریب میدهد
ترا فریب میدهد
گناه میکند
چرا سپید را سیاه میکند
 چرا گناه میکند

 



برچسب:, :: ::  نويسنده : saheledel       

بیابان تا بیابان در غبار است
چراغ چشم ها در انتظار است
غبار هر بیابان را سواری است
غبار این بیابان بی سوار است