آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان
|
ساحل دل
برچسب:, :: :: نويسنده : saheledel
وقتی نسیمِ صبحگاهان، مست گلهایِ باغِ گیسوانت را افشاند و پرپر کرد و پرپر کرد و پرپر کرد، بر روی پیشانی. من نیز ، در آیینه چشم تو می دیدم پروازِ روحم را در آفاق پریشانی.... برچسب:, :: :: نويسنده : saheledel
آیا کسی از دیدن گل سیر خواهد شد ؟ آیا کسی در صحبت گل پیر خواهد شد ؟
صد کوه اگر غم داری و یک جو اگر شادی این را نگهدارش، و آن را به قعر دره بسپارش.
دنیا گذرگاهی ست آغاز و پایان نا پدیدار راهی، نه هموار. یک بار از آن خواهی گذشتن آه، یک بار … یک بار … یک بار …
یک روز، میبینی تو را، نازک تر از گل، زاد با خون دل، پرورد روز دگر، پژمرد و پرپر کرد! آنگاه خاکت را به دست باد صحرا داد!
دنیا گذرگاهی ست. صد سال اگر جان را بفرسایی صد قرن اگر آن را بپیمایی راز وجودش را ندانی چیست.
تاریک و روشن زشت و زیبا تلخ و شیرین آمیزه ای از اشک و لبخند. انسان سرگردان در او، این لحظه غمگین آن لحظه خرسند.
هم شعر "حافظ" دارد و هم تیغ چنگیز. هم کنج گردآلود من هم قصر پرویز!
اندوه پیری دارد و شور جوانی لطف توانایی و رنج ناتوانی
هم شهد شیرین دارد و هم زهر کاری هم جغد دارد، هم قناری. هم کین دشمن، هم صفای دوست در اوست با این بپیوند از آن بپرهیز.
شب را همین تنها مبین تاریک و دلگیر بنگر چه می گوید ترنم های مهتاب با ساز ناهید. بر سنگ یا بر پرنیان، شیرینی خواب بوی سحر، پروانه، گل، آب امید فردا، روز نو دیدار خورشید!
گر مرگ، نازیبا و تلخ است اما به دنیا آمدن شیرین و زیباست
بالا گرفتن، برگ و بر دادن، شکفتن هر لحظه، یک دنیا تماشاست.
غم را اگر نیکو ببینی راز وجود شادمانی ست گر غم نباشد، شادمانی در جهان نیست غم، همره و همزاد با این سرنوشت است غم خوردن بیهوده زشت است.
باری، جهان آیینه واری ست در آن چه می خواهی ببینی ؟ زیبایی و زشتی درین آیینه از ماست تا خود کدامین را بخواهی برگزینی.
در این گذرگاه کار تو پیوستن به اردوگاه خوبی کار تو دل بستن به زیبایی کار تو گوهر ساختن از سنگ خاراست.
کار تو لذت بردن از هر لحظه ی عمر کار تو پیکار با تیرگی هاست. کار تو بهتر بودن از دیروز کار تو شیرین کردن فرداست.
من دل به زیبایی، به خوبی می سپارم؛ دینم این است من مهربانی را ستایش می کنم؛ آیینم این است من رنج ها را با صبوری می پذیرم من زندگی را دوست دارم انسان و باران و چمن را می ستایم انسان و باران و چمن را می سرایم.
در این گذرگاه بگذار خود را گم کنم در عشق، در عشق بگذار ازین ره بگذرم با دوست، با دوست …
ای بهترین گل های عالم! ای خوش ترین لبخند هستی! ای مهر و ماه راه من در این گذرگاه!
همواره بر روی تو خواهم دوخت … چشمان سیری ناپذیرم را، تکرار نامت باغ گل کرده ست صحرای خاموش ضمیرم را.
من با تماشای تو سبزم چون جوانی من با تو جان تازه دارم، جاودانی …
آیا کسی از دیدن گل سیر خواهد شد ؟ آیا کسی در صحبت گل پیر خواهد شد ؟ برچسب:, :: :: نويسنده : saheledel
چنین با مهربانی خواندنت چیست؟ بدین نامهربانی راندنت چیست؟ بپرس از این دل دیوانه من که ای بیچاره عاشق، ماندنت چیست؟ برچسب:, :: :: نويسنده : saheledel
کسی مانند من تهنا نماند به راه زندگانی وانماند خدا را، در قفای کاروان ها غریبی در بیابان جا نماند برچسب:, :: :: نويسنده : saheledel
آخر ای دوست نخواهی پرسید برچسب:, :: :: نويسنده : saheledel
گفتم برای آنکه بماند حدیث من برچسب:, :: :: نويسنده : saheledel
دل از سنگ باید که از درد عشق برچسب:, :: :: نويسنده : saheledel
در نوازش های باد ، برچسب:, :: :: نويسنده : saheledel
به دست های او نگاه میکنم
برچسب:, :: :: نويسنده : saheledel
بیابان تا بیابان در غبار است
|
|||||||||||||||||
|