این دفتر دانایی، این طرفه ره آورد،
الهام خدایی ست که "فردوسی توسی"
از جان و دل آن را بپذیرفت،
با جان و دل خویش، بیامیخت،
بیاراست، بپرورد؛
دَه قرن است که در پهنه ی گیتی
میدان شکوهش را،
کس نیست هماورد!
دَه قرن ِ ازین پیش
آیا چه کسی دید که این مَرد
با آتش پنهانش
با طبع خروشانش
سی سال، شب و روز، چه ها گفت؟ چه ها کرد؟
امروز، هنوز ار پس دَه قرن که این مُلک
در دایره ی دوران سرگشته ست،
آیا چه کسی داند سی سال در آن عهد
بر این هنری مرد سخنور چه گذشته ست؟
انگیزه اش از گفتن شهنامه چه بوده ست؟
سیمای اساطیری ِ ایران کهن را
آن روز چرا گَرد ز رخسار زدوده ست؟
سی سال برای چه، برای که سروده ست؟
می دید وطن را که سراپا همه درد است...
می دید که خون در رگ مَردُم،
افسرده و سرد است!
آتشکده ها خالی خاموش
آزادی در بند
لبخند فراموش!
بیگانه نشسته ست بر اورنگ
از ریشه دگرگون شده فرهنگ...
می گفت که: - هنگام نبرد است -
با تیغ سخن، روی بدان میدان آورد...
سی سال به پیکار، بر آن پیمان، پیمود
جان بر سر ِ پیکارش فرسود و نیاسود
وجدانش بیدار،
ایمانش روشن،
جان مایه ی شعرش همه ایرانی و ایران،
طومار نسب نامه ی گردان و دلیران،
نظمی که پی افکند،
کاخی که بنا کرد!
شهنامه به ایران و به ایرانی می گفت:
- یک رو شما در تن تان گوهر جان بود!
یک روز شما بر سرتان، تاج کیان بود!
وان پرچم تان، رایت مهر و خرد و داد،
افراشته بر بام جهان بود!
شهنامه به آن مردم خودباخته می گفت:
بار دگر آنگونه توانمند، توان بود!
این دفتر دانایی،
این طرفه ره آورد
الهام خدایی
فرمان اهوراست؛
روح وطن ماست که فردوسی توسی
با جان و دل خویش بیامیخت، بیاراست، بپرورد؛
آنگاه چنین نغز و دل افروز و دلاویز
در پیش نگاه همه آفاق بگسترد!
نظرات شما عزیزان: