آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان
|
ساحل دل
برچسب:, :: :: نويسنده : saheledel
وقتي همه گل ها ريزند به خاك از اثر حمله دشمن سرماي سیاه دي و بهمن تنها گل يخ هست سرباز وفادار كه در سنگر گلشن با باد ستيزد بر خاك نريزد! روزي گرش از شاخه بچينند، تنها گل يخ هست، ميان همه گلها، كزچهره او رنگ و طراوت نگريزد. تنها گل يخ، نيك ببویيد، بچينيد، ببينيد بر شاخه، نه پژمرده، نه پرپر چون روزشكوفائي شاداب بماند وان گونه كه در باغ بود عطر فشاند. بوي گل يخ بود كه باز اين دل شيدا بيگانه شد از خوبش بوي گل يخ بود كه مي برد مرا مست سرشار، سبكبار سرمست تر از پيش. مي رفتم و خوش بود سراپاي وجودم درگرمي يك آتش دلخواه يك شاخه گل يخ با من همه جا همدم و همراه نامش گل يخ بود، ولي گرم تر از عشق مي سوخت مرا، آه! بوي گل يخ بود كه مي برد زهوشم مي خواند سخن هاي دلاويز به گوشم. بوي گل يخ ،رازگشاي غم من بود. مي خواند سخن هاي دلاويز به گوشم. بوي گل يخ، رازگشاي غم من بود. افسونگر و جان پرور، با من به سخن بود. گفتم: عطش، از آتش اگر نيست، چگونه ست كاين آتشم، اين گونه عطشناك به جان است؟ گفت: اين همه از گرمي آن عشق نهان است! اين گرمي جان بخش، تو را در همه احوال نيروي تكاپوي دل و دست و زبان است. جان مايه شعر تو همين گرمي عشق است، زنهار، آنرا به همه حال فزاينده نگهدار! تا چون منت آن روز كه از شاخه بچينند صد سال دگر باز در شعر تو، اين بوي خوش عشق ببينند! نظرات شما عزیزان:
|
|||||||||||||||||
|